خشم مگیر

22:07 1400/07/22 - یوری بویکا

خشم مگیر...

مردی از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) رسيد. از آن حضرت‏ 
پندی و نصيحتی تقاضا كرد. رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: "خشم مگير" و بيش‏ از اين چيزی نفرمود. 
آن مرد به قبيله خويش برگشت. اتفاقا وقتی كه به ميان قبيله خود رسيد، اطلاع يافت كه در نبودن او حادثه مهمی پيش آمده، از اين قرار كه‏ جوانان قوم او دستبردی به مال قبيله‏ ای ديگر زده‏ اند، و آنها نيز مقابله به مثل كرده ‏اند، و تدريجا كار به جاهای باريك رسيده، و دو قبيله در 
مقابل يكديگر صف آرائی كرده‏ اند، و آماده جنگ و كارزارند.
 شنيدن اين‏ خبر هيجان آور، خشم او را برانگيخت .
 فورا سلاح خويش را خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاری شد . 
در اين بين، گذشته به فكرش افتاد، به يادش آمد كه به مدينه رفته و 
چه چيزها ديده و شنيده، به يادش آمد كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پندی تقاضا كرده‏ است ، و آن حضرت به او فرموده، جلو خشم خود را بگيرد. 
در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم، و به چه موجبی من سلاح پوشيدم‏، و اكنون خود را مهيای كشتن و كشته شدن كرده‏ ام؟ 
چرا بی ‏جهت من بر افروخته و خشمناك شده‏ ام؟! 
با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله‏ كوتاه را به كار بندم . 
جلو آمد و زعمای صف مخالف را پيش خواند و گفت: "اين ستيزه برای‏ 
چيست ؟
 اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كرده‏ اند، من‏ حاضرم از مال شخصی خودم اداكنم. علت ندارد كه ما برای همچو چيزی به جان‏ يكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم".
طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت اين مرد را شنيدند، غيرت و مردانگیشان تحريك شد و گفتند: 
"ما هم از تو كمتر نيستيم. حالا كه چنين است ما از اصل ادعای خودصرف‏ نظر می‏كنيم " . 
هر دو صف به ميان قبيله خود بازگشتند.

اصول كافی، جلد 2، صفحه 404 

نقل شده از کانال داروخانه معنوی به نشانی Manavi_2@

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین