پیرمردی بود که مغازه عطاری داشت و کثیرالاولاد بود. بسیار نماز میخواند و در زمان فراغت مشغول خواندن قرآن میشد. بسیار اهل انفاق بود و هیچگاه نیازمندی را از مغازه خود دست خالی رد نمیکرد. او همیشه مورد ایراد فرزندانش بود که در حق آیندهشان قصور و کمکاری میکند. ولی پیرمرد به خدا قسم میخورد که با تکیه بر رحمت خدا هیچ فرزندی از او، زمانی که بزرگ شدند دچار تنگی معیشت نشوند؛ و همان شد که پیرمرد قسم خورده بود. از او پرسیدند: چگونه چنین میدانست؟! پیرمرد این آیه را تلاوت کرد:
إنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ (29 - فاطر)
آنها که کتاب خدا را تلاوت کرده و نماز به پا میدارند و از آنچه ما روزیشان کردهایم پنهان و آشکار (به فقیران) انفاق میکنند (از لطف خدا) امید تجارتی دارند که هرگز زیان و زوال نخواهد یافت.
پیرمرد ادامه داد من همیشه با خود میگفتم: خدایا! من جاهلی بیش نیستم که نه خیر دنیای خود میدانم و نه خیر آخرت خویش، من نماز و قرآن میخوانم و انفاق میکنم و فقط با تو تجارت مینمایم. خدایا! خود تاجر زندگی من و فرزندانم باش و بهترینها را بر من تجارت کن که تو را هرگز در تجارت کسی نتواند اغفال کند و ضرری برساند. من همیشه از خدای خود ترسیدم و در اعمال خود مراقب بودم و اطاعت امر او کردم. وقتی خداوند مرا دید و دعای مرا شنید، تاجر زندگی من شد و فرزندانم را همسران نیک از بندگان نیک خویش قسمت نمود و کسب و کارشان از رحمت خویش رونق بخشید.
آری! این است فرجام کسی که با خداوند در دنیا تجارت کند و او را تاجر زندگی خویش سازد.
نقل شده از کانال تلگرامی اخلاق و معرفت در قرآن و روایات به نشانی akhlaghmarefat@
اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم