شخصی از نزديكان شيخ رجبعلی خیاط نقل ميكند كه روزی با تاكسی خود می رفتم، نابينايی را ديدم كه در انتظار كمک كسی كنار خيابان ايستاده است. پياده شدم و از مقصد او پرسيدم ،گفت : آن سوی خيابان. با اصرار فراوان مقصد نهايی او را پرسيدم و او را با ماشين تا آنجا بردم. صبح كه به محضر شيخ رفتم، فرمود : آن كوری كه سوارش كردی، جريانش چه بود كه خدای متعال از ديروز نوری در تو خلق كرده است.
اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین