اخلاق عظیم

23:56 1400/10/10 - یوری بویکا

احسن القصص

اخلاق عظیم

روزی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه می‌گذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی می‌خواست آب بکشد و نمی‌توانست.

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) پیش رفت و فرمودند: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت (صلی الله علیه و آله) را نشناخته بود گفت: ای بنده خدای متعال اگر چنین کنی برای خود کرده‌ای و پاداش عملت را خواهی دید. 

حضرت (صلی الله علیه و آله) دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمودند: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت (صلی الله علیه و آله) از پی او روان شد.

آن مرد صحابی که همراه حضرت (صلی الله علیه و آله) بود، گفت: یا رسول‌الله (صلی الله علیه و آله) !مشک را به من بدهید اما حضرت  پیامبر (صلی الله علیه و آله) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. 

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.

پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آورده‌ای؟ گفت: مردی خوش‌روی، شیرین‌کلام، خوش‌ اخلاق، با من لطف بسیار کرد و مشک را آورد. 

 پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری  است که تو به او ایمان آورده‌ای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. 

پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدم‌های مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت می‌خواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. 

حضرت جبرئیل علیه السلام نازل شد و این آیه را آورد: 
وَ إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
و تو اخلاقی عظیم و برجسته‌اى دارى.

منبع: قصص‌الروایات

نقل شده از کانال تلگرامی درمان با آیه های نورالــہــے به نشانی shamimerezvan@