امیر مرتضی‌ قلی‌ خان دنبلی فرزند شهباز بیگ، مردی بسیار ظلم ستیز و عدالت پیشه و حاکم شهر خوی در زمان شاه سلطان حسین بود که بر علیه نادرشاهی که منصوب او بود، به علت ناعدالتی‌اش همراه ایل خود قیام نمود و سرانجام در نبرد با نادرشاه کشته شد.

بعد از مرگ، وصیت او را فرزندان گشودند و در بندی از آن دیدند که حاکم نوشته است: مرا قیمتی‌ترین شئ، شمشیر مرصع و طلایی من است که وصیت می‌کنم آن را به امین‌ترین فرد سرای حاکم ببخشند. بعد از مرگ من، هر کس در کاخ به من خدمت کرده بود و گمان می‌کند امین‌ترین فرد نزد من بود برای گرفتن شمشیر نزد پسرم مراجعه کند. من شمشیر را در صندوقی مهر و موم کرده و نزد پسر خود گذاشته‌ام و اسم کسی را که وصیت شمشیر من بر اوست در آن نوشته‌ام و آنچه لازم باشد را به او گفته‌ام، اما به هوش باشید اگر کسی مراجعه کند و سپس که صندوق باز شد مشخص شود که فرد مراجعه کننده فرد مورد نظر من نبوده است باید یک هزار گوسفند غرامت و جریمه بپردازد. 

اولین کسی که مراجعه کرد وزیر مرتضی‌ قلی‌ خان بود که ادعا کرد من امین‌ترین فرد نزد حاکم بودم که حاکم اسرار حکومت با من می‌گفت. دومین فرد، قراول و نگهبان ملازم مرتضی قلی خان بود که ادعا کرد تنها کسی که نزد شاه با شمشیر و خنجر در کمر اذن حرکت و ملاقات او را داشت من بودم. سومین کس سر مطبخ و آشپز کاخ بود که ادعا کرد امین‌ترین کس به پادشاه من بودم که می‌توانستم در غذای شاه سمی بریزم و جان او بستانم. و چنین شد حدود ده نفر نزد پسر جوان حاکم مقتول آمده و ادعا و دلیل خود مطرح کردند.

چون روز بازگشایی صندوق شد همه مدعیان امنای حاکم در کاخ حاضر شدند. ولی اسم هیچ کس نبود جز مردی سیاه چرده و کوتاه قد به نام «تیمور»!

تیمور مشاطه و آرایشگر سرمه‌کش حاکم بود که هر روز صبح برای قوت چشم حاکم، چشمان او سرمه می‌کشید. پسر گفت: ای وزیر! اگر تو نقشه می‌کشیدی برای قتل حاکم، شاید حاکم زودتر از تو متوجه می‌شد و نقشۀ تو خنثی می‌کرد. ای قراول! اگر تو قصد حمله به حاکم را داشتی، او را شاید فرصتی خدا می‌داد تا خنجر از کمر خود برون کشد و تو را بکشد. ای سر مطبخ، تو اگر قصد داشتی سم در طعام حاکم بریزی شاید حاکم را فرصتی بود آن سم را بداند و نخورد. ولی اگر تیمور مشاطه می‌خواست، زمان سرمه کشیدن بر چشم شاه هر لحظه می‌توانست کوچکترین فرصتی را که شاه برای خود نداشت سوء استفاده کند و میل سرمه در حدقۀ چشم شاه کند و چشم او را کور نماید، و حاکمی که چشم نداشته باشد حکومتی بر او نمی‌ماند. 

پسر مرتضی قلی خان، تیمور را نزد خود خواند و شمشیر طلا با بیش از ده هزار گوسفند غنیمت به او بخشید، و گفت: مراد پدرم از این وصیت آن بود که گاهی انسانی خود را نزد سلطان که سلطان واقعی خداست بزرگ می‌بیند در حالی که خردی بیش نیست؛ و گاهی کسی خود را نزد سلطان واقعی خداوند بزرگ، خرد می‌بیند در حالی که نزد حضرتش بالاترین مقام را دارد.

نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) می‌فرمایند: چه بسا نزد شما کسی بیاید و از شما چیزی سؤال کند و شما کوچکترین ارزشی به او ندهید تا چیزی بی‌ارزش حتی کف دست او در جواب خواستۀ او بگذارید، ولی غافل هستید آن بنده نزد خداوند چنان عزیز است که اگر از او هر چه بخواهد بر او می‌بخشد.

در الامالی شیخ صدوق از امام رضا علیه السلام آمده است: هر کس با مسلمانی فقیر روبرو شود و به او سلامی متفاوت از سلامی کند که به ثروتمند می‌کند روز قیامت خداوند والا مقام را طوری ملاقات می‌کند که از او خشمگین است.

نقل شده از کانال تلگرامی اخلاق و معرفت در قرآن و روایات به نشانی akhlaghmarefat@

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین