یک داستان یک پند
در بازار شهری مرد قصابی کنار مرد فرش فروشی، مغازه داشت. قصاب مرد سخاوتمندی بود و با اینکه ثروت زیادی نداشت ولی هر روز نصف گوسفند به فقراء میداد.
مرد فرش فروش که چندین برابر قصاب درآمد داشت، ریالی سخاوت نداشت. عصرها که فرش فروش دم درب مغازه روی صندلی مینشست، مردمی که از قصاب گوشت می گرفتند، به آن مرد فرش فروش مَتَلک می انداختند و می گفتند: این همه ثروت را به گور خواهی برد ای خسیس!! ببخش و میان خلق عزت پیدا کن.
بعد از مدتی مرد فرش فروش از دنیا رفت. هیچ کس جز زن و فرزندانش در تشییع جنازه او حاضر نشدند. سه روز بعد از مرگ مرد فرش فروش، مردم به مغازه قصاب آمدند ولی قصاب گفت: از گوشت رایگان دیگر خبری نیست. مردم روی به قصاب کردند و گفتند: چه شد تو هم مثل همسایهات مرد فرش فروش خسیس شدهای؟!
‼️مرد قصاب شروع به گریه کرد و گفت: من خسیس بودم و سخاوتی نداشتم، هر گوشتی که من به مردم می دادم احسان مرد فرش فروش بود ولی اجازه نمی داد من به شما بگویم تا او را بشناسید. اکنون که او از دنیا رفته، دیگر از گوشت هم خبری نیست....
نیکان روزگار در پشت پردهها هستند، نیکی می کنند و جفا میبینند.
نقل شده از کانال تلگرامی اخلاق و معرفت در قرآن و روایات به نشانی akhlaghmarefat@
اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَّ عَلی آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا صَلَّیتَ عَلی اِبراهیمَ وَ عَلی آلِ اِبراهیمَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَّجِیدٌ.
اَللهُمَّ بَارِک عَلی مُحَمَّدٍ وَّ عَلی آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا بَارَکتَ عَلی اِبراهیمَ وَ عَلی آلِ اِبراهیمَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَّجِیدٌ.
خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست، همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی، راستی که تو ستوده شده و بزرگواری.
خداوندا بر محمد و آل محمد برکت نازل فرما، همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم برکت نازل فرمودی، به راستی که تو ستوده شده و بزرگواری.