📌 روایت کفاش...
▪️ از شیخ الاسلام، شیخ بهایی نقل شده است: در مکاشفهای با امام زمان، ایشان میخواهند که فردا ساعت دوازده در مغازه فلان کفاش، شیخ به دیدارشان برود. شیخ فردا زودتر از ساعت ملاقات در آن مکان حاضر میشود، اما طوری مشرف به مغازه میایستد تا هنگامهٔ رسیدن امام زمان را هم از دست ندهد.
▫️ امام وارد مغازه کفاش میشود و بعد از سلام و احوالپرسی به کفاش میفرماید: «این کفشهای من را لطفاً تعمیر کنید که عجله دارم و باید بروم.» کفاش میگوید: «این کفشها را زودتر آوردهاند. تعمیر اینها که تمام شد، چشم. سمعاً و طاعتا.»
▪️ دو بار دیگر حضرت بلند میشوند و درخواستشان را تکرار میکنند. شیخ بهایی که شاهد این گفتوگو بود، با خود میگوید: «حیف که کفاش ایشان را نمیشناسد، وگرنه زودتر درخواست حضرت را اطاعت میکرد.»
کفاش بلند میشود و میگوید: «آقا! مگر نگفتم نوبت شما نیست؛ اگر بازهم اصرار کنید میروم بیرون و توی بازار داد میزنم که آی مردم! حجتبن الحسن اینجاست!»
▫️ شیخ بهایی با خودش میگوید: «آقا را میشناسد و عمداََ معطل میکند تا از وجود امام بیشتر بهره ببرد.» شیخ افسوسکنان میخواهد بازار را ترک کند که حضرت صدایش میزند و میفرماید: «اگر در کارهایتان مثل این کفاش دقت داشته باشید، من به سمت شما میآیم. نیازی نیست شما بیایید.»
▪️ عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همهجا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
۳ اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ بهایی
نقل شده از کانال تلگرامی متظران ظهور به نشانی montazeran313313@
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
خداوندا به مقدار علمِ بی پایانت بر فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش و رازی که در او قرار داده شده، صلوات و درود بفرست