دلنوشته مهدوی
تمام کمدهایم را زیر و رو میکنم. لباسهای بهاری، بارانیها... خسته میشوم از این همه رنگ و مدل. نگاهم به تو که گره میخورد آرام میشوم.
ساده بودنت به عالمی میارزد «پیراهنِ مشکیِ نوکریام» حالمان با پیراهنِ مشکی خوش است؛ و من به عشقِ تو هر دهه این لباس مشکی را تنم میکنم شاید که بشود قدری همرنگ صاحب عزا شوم.
یادم نمیرود شبی که قرار بود صبحش راهی حَرَمت شوم، قرآن را که باز کردم «کهیعص» برایم افتاد. هر سال منتظرم در مُحرّمت قرآن باز کنم شاید که باز هم اولِ سورهی مریم تقدیرم شود... امسال هم به مُحرّمت رسیدم اما حال و هوایش کمی فرق دارد.
نمیدانم خبری از آن هیئتها و روضههای پرشور هست؟ نمیدانم باز هم میشود به امیدِ دیدنِ صاحب عزا در مجلس، وسط روضه و هقهقهایم سرم را بالا بیاورم، چپ و راست را نگاه کنم و دلم را خوش کنم که شاید تو هم هستی؟
امسال کجا دنبالت بگردم "پسرِ فاطمه" خیمهات کجا برپا میشود؟ کجا چشمانت خیس است؟ نکند امسال هم در عزای اباعبدالله دردت را بیشتر کنیم و باز هم شرمندهات شویم که نتوانستهایم ابوالفضلی برای تو باشیم و پای تو بایستیم... که همچنان باری هستیم بر دوشت...
【 اللّهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
نقل شده از کانال تلگرامی منتظران ظهور به نشانی montazeran313313@
سلام بر دست هایی که بی انگشت شد اما با ظلم هم دست نشد...
حسیـن جان (علیه السلام)
ای که می بخشی تو با انگشتــری انگشـت خویش...
دسـت خالـی رد مکـن ما را زکویت یاحسیــن (علیه السلام)
نقل شده از کانال تلگرامی کربلا به نشانی karballa_ir@
اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین
#دلنوشته مهدوی
#ایام محرم
#خیمه