ورلد بوک وبلاگی با مطالب جالب و کاربردی برای زندگی بهتر

ورلد بوک وبلاگی با مطالب جالب و کاربردی برای زندگی بهتر

امام علی(ع) : آدم عاقل کسی است که حتی یک نَفَس از عُمر خود را در چیزی که برایش سودی ندارد به هَدَر نمی دهد.هر روزی که بگذرد قسمتی از وجود تو را با خود میبرد

مختصری از زندگینامه امام جواد علیه السلام 

امام نهم علیه السلام در سال 195 هـ. ق در مدینه به دنیا آمدند ؛ نام شریفشان محمد مشهور به "ابو جعفر" و القاب معروف ایشان " تقی" و "جواد" است. پدرشان حضرت رضا علیه السلام مادرشان سبیکه (خیزران ، ریحانه) نام دارد. چون حضرت امام رضا علیه السلام شهید شدند ، امام محمد تقی علیه السلام هفت سال و چند ماه داشتند که به "امامت" رسیدند . با آنکه خردسال بوده ، چون از طرف خداوند به امامت برگزیده شدند صغر سن در امامت ایشان مدخلیّت ندارد ، زیرا کوچک و بزرگ در مکتب پروردگار یکسان هستند.
 امام جواد علیه السلام از همان سنین کودکی نمونه وقار و صاحب عزت و اقتدار بوده و هیچ وقت کارهای کودکانه و عبث نمی کردند. در ترویج دین و حفظ شعائر اسلام همان وظیفه ای را داشتند که دیگر ائمه معصومین علیهم السلام داشتند و از نظر امامت و ولایت با آنها در یک صف قرار گرفته و مسئولیت حراست از دین اسلام و تبلیغ احکام و تشریح مسائل اسلامی و تعلیم و تربیت دینی را عهده دار بودند.

مأمون چون فضایل امام نهم را شنید و به شخصیت و عظمت آن امام جوان پی برد ، شوق زیارت او را یافت ، ضمن اینکه می خواست سادات علوی در حیطه قدرت او باشند. پس دستور داد حضرت جواد علیه السلام را به خراسان دعوت کردند و چون دید این جوان هاشمی با همه خردسالی در علوم و فنون و حکمت و ادب و کمال عقل مثل بزرگان و مشایخ علماست ، به او زیاد احترام می کرد و دختر خود اُمّ الفضل را به تزویج او در آورد و وی را با احترام خاصی به مدینه فرستاد. 
عباسیان که از علاقه زیاد مأمون به امام جواد علیه السلام و تزویج دخترش و شخصیت والای این جوان بیمناک بودند و از برگشتن خلافت به علویان بعد از مأمون احساس خطر می کردند ، به دسیسه و توطئه چینی دست زده و آن قدر سعایت کردند تا سرانجام اُمّ الفضل همسر امام را تحت تأثیر قرار دادند و او امام جواد علیه السلام را مسموم ساخت.
مدت عمر امام جواد علیه السلام بیست و  پنج سال و مدت امامتش هفده سال بود و سرانجام در سال 220 هـ. ق به شهادت رسیدند.

منبع: کتاب حدیث اهل بیت (ع) صفحات 297-310

نقل شده از کانال تلگرامی کربلا به نشانی karballa_ir@

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

مامون جمع زیادی از بزرگان؛ درجه داران و نظامیان و فقها و سایر اقشار مردم را در مجلس خود جمع کرد و سپس علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه را دعوت کرد و ایشان را کنار خویش قرار داد.

سپس حاجب بلند شد و با بی شرمی خطاب به امام رضا گفت: به راستی که مردم حکایت عجیب و غریبی از تو تعریف می کنند و در وصف تو زیاده روی کرده اند.
سپس گفت آن بخاطر این است که دعا کردی تا خداوند برای ما باران بفرستد و خدا دعای تو را مستجاب کرد و مردم آن را نشانه یا معجزه از تو می خوانند و میگویند نظیری در دنیا مانند آن نیست. 

خداوند سلطنت امیر را دائم گرداند و دیگر این امیر نمی تواند با این دروغگوئی ها که انجام میدهی تو را در مقام ولایت عهدی قرار دهد.امام فرمودند من گفته ها و حرف های مردم را در مورد خود انکار نمی کنم و آن بخاطر فضلی است که خدای تبارک و تعالی به من داده است.

من دوست ندارم که در این مقام ولایت عهدی باشم و اصلا دوست ندارم که ولی عهد باشم و آنچه در مورد امیر خود گویی ، خود امیر این مقام و جایگاه ولایت را به اجبار به من داده همان گونه که پادشاه مصر یوسف نبی را برگزید و آن بخاطر آنچه می دانست بود.

در آن وقت حاجب غضب کرد و گفت ای ابن موسی! 
به راستی که خداوند باران را فرستاد و آنقدر که او می خواست و هیچ تاخیری و زودرسی در آمدن باران نیست، آیا باران آمدن را معجزه ای برای خود قرار دادی تا برای خود منزلت و مقامی بین مردم قرار دهی گویا تو مانند معجزه ابراهیم خلیل آورده ای.

اگر تو راست می گویی این تصویر دو شیر که نزدت روی فرش مجسم شده را زنده کن و به آنها بگو که مرا به هلاکت برسانند اگر چنین کاری توانستی انجام بدهی برای تو نزد مردم معجزه ای خواهد بود و اما باران خودش می آید و معجزه ای در کار نیست تو حق نداری بگویی که با دعای تو این باران آمده است.

راوی گوید حاجب با دو شیر که روی تخت پادشاهی مامون نقش بسته شده اشاره کرد بود.حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه به آن دو شیر فرمودند به این فاجر گنهکار و طغیانگر حمله کنید و او را تکه پاره کنید تا اثری از او روی زمین باقی نماند.

راوی گفت یکباره با تعجب دیدم که آن دو شیر به اذن خدای تبارک و تعالی و فرمان حجت خدا به دو شیر واقعی تبدیل شدن و بی درنگ بر حاجب حمله کردند و او را تکه تکه کرده، خوردند و خون هایش را لیسیدند.
در همان وقت مردم جمع حاضر با وحشت و ترس و لرز به آن صحنه نگاه می کردند و از تعجب دهان هایشان باز مانده بود.

وقتی آن دو شیر از خوردن حاجب فارغ شدند نزد امام رضا علیه السلام آمدند و اشاره کردند به مامون و به امام عرض کردند ای ولی خدا! در مورد این ملعون چه امری به ما میکنید آیا او را مانند حاجب فاسق تکه پاره کنیم و او را بخوریم؟

وقتی مامون چنین شنید بی هوش بر زمین افتاد امام رضا به آن دو شیر فرمودند در جای خود بایستید تا به شما بگویم چکار کنید سپس حضرت فرمودند آب گلاب بیاورید و روی صورت مامون بپاشید تا به هوش آید. 

وقتی به هوش آمد دو شیر بار دیگر عرض کردند : 
ای سرور و مولای ما! ای فرزند رسول خدا! آیا اجازه میدهید او را به هلاکت برسانیم؟ حضرت فرمودند خیر! به راستی که خداوند در مورد این شخص تدبیری کرده و خداوند میداند با او چکار کند.

سپس آن دو شیر فرمودند اکنون چه دستوری به ما می دهید؟حضرت فرمودند به شکل قبلی خود بازگردید و به شکل قبلی خود درآمدند. 

سپس مامون گفت الحمدالله که مرا از شر حمید بن مهران، یعنی همان حاجب خورده شده به وسیله شیرها نجات دادید. سپس به حضرت گفت این مقام و خلافت برای جد شما رسول الله است و اگر می خواهی من از مقام و منصب خویش عزل میشوم و خودت را در این مقام منصوب می کنم.

حضرت فرمودند اگر میخواستم در این جایگاه باشم با تو مناظره نمیکردم زیرا خداوند متعال اطاعت کردن خلایق دیگر را به من داده است. 
به اذن خداوند تبارک و تعالی هر چه به آفریده ها بگویم بی درنگ انجام خواهند داد همان گونه که به این دو شیر امر فرمودم.

به راستی که خداوند در امرم تدبیری قرار داده است و به من فرمان داده که به تو اعتراضی نکنم همان گونه که به یوسف نبی امر فرموده است که زیر دست پادشاه مصر فرعون انجام وظیفه کند.نقل شده بعد از آن مامون ضعیف و ضعیف تر شد و سرانجام تصمیم گرفت که حضرت را به شهادت برساند.

منابع

عیون أخبار الرضا علیه السلام: ۲ / ۱۶۷ ح ۱
الوسائل: ۵ / ۱۶۴ ح ۲ 
البحارالانوار: ۴۹/ ۱۸۰ ح ۱۶
اثبات الهداة: ۳ / ۲۵۹ ح ۳۵
العوالم: ۲۲ / ۳۴۱ ح ۱ 
مدینة المعاجز ۷ / ۱۴۵

نقل شده از کانال تلگرامی داروخانه معنوی به نشانی Manavi_22@

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین