در مسیر کربلا بودم که ...
علامه حِلّی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست؟ که این همه آمادگی علمی دارد؟!
در این حال به فکرم رسید از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) را ببیند؟ ناگهان بدنم را لرزشی گرفت و تازیانه از دستم افتاد. آن بزرگوار خم شد و تازیانه را در دستم گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست»
پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی چهارپا بر زمین انداختم تا پای امام را ببوسم اما از شدّتِ شوق، بی هوش بر زمین افتادم... پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم.
عبقری الحسان، ج۲، ص۶۱
منتخب الأثر، ج۲، ص۵۵۴
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
ای نگاهت دوای هـــر دردی
آرزو می كنم كه بــــــرگردی
كاش من باخبر شـــوم روزی
لحظه ای بر دلم گـــذر كردی
زنده ام من به عشـق دیدارت
بسته جانم به روی زیبـــایت
منتــــظر مانده چشم گریانم
پس كجایی؟ دلم به قربــانت
این جمعه هم بی تو گذشت
ای یار غائب از نظر مولای من!
اللهم عجل لولیک الفرج
نقل شده از کانال تلگرامی درمان با آیه های نورالـــــہـــــے به نشانی shamimerezvan@
azkarerouzaneh@
اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم