ورلد بوک وبلاگی با مطالب جالب و کاربردی برای زندگی بهتر

ورلد بوک وبلاگی با مطالب جالب و کاربردی برای زندگی بهتر

امام علی(ع) : آدم عاقل کسی است که حتی یک نَفَس از عُمر خود را در چیزی که برایش سودی ندارد به هَدَر نمی دهد.هر روزی که بگذرد قسمتی از وجود تو را با خود میبرد

امام محمد باقر علیه السلام در اول ماه رجب یا سوم صفر سال ۵۷ قمری در شهر مدینه چشم به جهان گشود و در روز دوشنبه ۷ ذی الحجه سال ۱۱۴ قمری در سن ۵۷ سالگی به دستور هِشام بن عبدالملک خلیغه اُموی بوسیله سمی که ابراهیم بن ولید بن عبدالملک به حضرت داده شد، به شهادت رسید و در مدینه در قبرستان بقیع مدفون شدند. آن حضرت در واقعه کربلا حضور داشت و در آن وقت ۴ سال از عمر مبارکش گذشته بود.

احادیث زیبا از امام محمد باقر علیه السلام

1- نیکی و صدقه ، فقر را از بین می برد و بر عمر می افزاید و هفتاد نوع بلا را دفع می کند.
⇦خصال ج۱ ص۴۸

2- جهاد یک زن خوب شوهرداری کردن است.
⇦وسائل الشیعه ج۲۰ ص۱۶۲

3- شبی را از بیماری یا درد نخوابیدن، برتر و اجرش از یک سال عبادت بیشتر است.
⇦الکافی ج۳ ص۱۱۴

4- حکایت شخص حریص به دنیا، حکایت کرم ابریشم است که هرچه بیشتر به دور خود بپیچد و بتابد، راه بیرون آمدنش دورتر شود تا آنکه از غصه بمیرد.
⇦اصول کافی ج۳ ص۲۰۲

منبع: احادیث الطلاب ص۶۶۴ تا ص۶۸۱

شهادت مظلومانه
مولای غریبمان حضرت امام باقر (علیه السلام)
بر آقا صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) و همه شیعیان تسلیت عرض میکنیم.

نقل شده از کانال تلگرامی ارتباط با خدا به نشانی ertebat0bakhoda@

آخرین مسافر کربلا
راهی بقیع می شود

تا در کنار مادرش آرام گیرد

پوستر از سایت اهل بیت ahlolbait.com

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین

 

نَصر بن اَبی نِیْزَر

00:43 1400/08/17 - یوری بویکا

شخصی است به نام نَصر بن اَبی نِیْزَر
شاید کسی اسم این شخص را نشنیده باشد. او از یاران فداکار اباعبدالله الحسین علیه السلام است.

همه شما اسم نجاشی را شنیده اید. نجاشی کسی بود که در حبشه، مهاجران را پذیرفت. او پسری به اسم ابونیزر نجاشی داشت؛ فرزندش را خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله فرستاد و به او گفت: تو باید در خدمت او باشی؛ او بر حق است. بکوش از او بیاموزی و در خدمت او باشی.

ابونیزر خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و بعد در خدمت امیرالمومنین علیه السلام.

پشت بقیع فعلی، یک منطقه ای بود که به آن بُقِیْبَق می گفتند. آن جا، باغ بزرگی بود و ابونیزر، در این باغ کار می کرد.

حالا این نکته را ببینید که حادثه از کجا شروع شد و به کجا وصل شد. ابونیزر گفت: داشتم در مزرعه ام کار می کردم که دیدم کسی از دور پیدا شد. نزدیک که شد، دیدم مولایم امیرالمومنین علیه السلام است. نزدیکش که شدم، گفت: ابونیزر! خیلی گرسنه ام؛ غذایی داری؟ گفت: به شدت شرمنده شدم. یک کمی کدو بود. این کدو را در پیه شتر پخته بودم. قسمتی از آن را استفاده کرده بودم و یک تکه دیگرش مانده بود که می خواستم آن را دور بریزم. گفتم نه چیزی در خور ندارم. گفت هر چه هست باشد. رفتم و با شرمندگی آن مقدار غذا را آوردم. حضرت نشست و چند لقمه خورد. رسم مولا این بود که سه لقمه می خورد. سه لقمه خورد؛ وقتی بلند شد، گفت: این غذا، حقی بر من ایجاد کرد و باید حق غذایی را که شما به من دادید، ادا کنم و بعد کلنگ را برداشت و در قناتی که آن جا بود، شروع به کار کرد. هی کلنگ می زد و بعد از یک ساعت می آمد بالا.

می گوید: دیدم تمام لباس هایش خاک آلود و خیس عرق است. امیرالمومنین علیه السلام ایستاد بالا و یک نفسی تازه کرد و مجدداً رفت پایین و باز شروع کرد به کلنگ زدن و ناگهان مثل گردن شتر ، این تعبیری است که ابونیزر می کند ، آب شروع به جوشش کرد. حضرت بالا آمد و خدا را سپاس گفت و دو رکعت نماز خواند و بعد فرمود: ابونیزر! این، مال شماست. این منطقه، معروف شد به منطقه ابونیزر و هنوز هم آن منطقه را ابونیزر می گویند. آن چشمه را هم ابونیزر می گویند.

بحث این جاست که اگر ما بودیم و این چشمه را ما حفر می کردیم و پیدا می کردیم، معلوم بود که باید نام ما بر آن می بود.

آقا همین که می آید بیرون، اسم ابونیزر را بر روی آن می گذارد و همان جا هم می گوید: این چشمه برای استفاده عام است. این لطفی است که امیرالمومنین علی علیه السلام در آن جا به ابونیزر می کند.

ابونیزر، بعدها صاحب فرزندی می شود که اسمش نصر بوده است و با اباعبدالله علیه السلام به کربلا می آید. آقا محبت هایی به او می کند که این یک تصمیم شگفتی می گیرد. می گوید اگر او یک چشمه بخشید، مگر خدا به ما نیاموخته است که «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها؛ هر کس یک خوبی کرد، من ده برابر می دهم»؛ پس من باید ده چشمه به حسین ببخشم؛ البته اگر من صد چشمه هم به او ببخشم، این پاس داشت محبت های او نیست.

روز عاشورا او در خدمت اباعبدالله علیه السلام بود و سعی می کرد هر زخم و تیری که می خواهد به اباعبدالله علیه السلام بخورد، به او بخورد و با تیرهایی که به او اصابت کرد، ده چشمه خون از بدنش جوشید. او به پای اباعبدالله علیه السلام می افتد و می گوید: آقا وظیفه ام را خوب انجام دادم؟ امام فرمود: بله تو پیش از من به بهشت رسیدی.

نقل شده از کانال تلگرامی کربلا به نشانی karballa_ir@

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین