داستان واقعی کریم پینه دوز

14:09 1400/10/10 - یوری بویکا

داستان واقعی کریم پینه دوز

خانه خریدن امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) برای مستاجر تهرانی
نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، می‌گفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش می‌زنند و احوالش را می‌پرسند
مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها
ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی، فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت : درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم...
یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح میروی به این آدرس، فلان خانه را میخری و میزنی بنام سید کریم 
 پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، می‌خواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم...
اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم، هر چند روزگار ما روزگار غیبت امام زمانمان است، اگر چه وجود مبارکتان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست... 
نشسته باز خیالت کنارِ من اما 
دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم!؟ 

برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز

اَللّــهُــمَّ عَجِّــــلْ لِـــــوَلِــــیِّکَــــ الْفَــــرَج 

نقل شده از کانال تلگرامی درمان با آیه های نورالــہــے به نشانی shamimerezvan@ 

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین