ورلد بوک وبلاگی با مطالب جالب و کاربردی برای زندگی بهتر

ورلد بوک وبلاگی با مطالب جالب و کاربردی برای زندگی بهتر

امام علی(ع) : آدم عاقل کسی است که حتی یک نَفَس از عُمر خود را در چیزی که برایش سودی ندارد به هَدَر نمی دهد.هر روزی که بگذرد قسمتی از وجود تو را با خود میبرد

طنـابـهـای شیـطـان

03:39 1401/02/11 - یوری بویکا

🔰طنـابـهـای شیـطـان

✨يکی از شاگردان مرحوم شيخ انصاری میگويد: 
💠 در زمانی که در نجف در محضر شيخ به تحصيل علوم اسلامی اشتغال داشتم يک شب شيطان را در خواب ديدم که بندها و طنابهای متعددی در دست داشت. 

از شيطان پرسيدم: اين بندها برای چيست؟

 💥پاسخ داد: اينها را به گردن مردم می افکنم و آنها را به سوی خويش می کشانم و به دام می اندازم. روز گذشته يکی از اين طنابهای محکم را به گردن شيخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شيخ در آنجا قرار دارد کشيدم ولی افسوس که عليرغم تلاشهای زيادم شيخ از قيد رها شد و رفت. 

❗️وقتی از خواب بيدار شدم در تعبير آن به فکر فرو رفتم. 
پيش خود گفتم: خوب است تعبير اين رؤيا را از خود شيخ بپرسم. از اين رو به حضور معظم له مشرف شده و ماجرای خواب خود را تعريف کردم. 

⚫️ شيخ فرمود: آن ملعون (شيطان) ديروز می خواست مرا فريب دهد ولی به لطف پروردگار از دامش گريختم.

👈جريان از اين قرار بود که ديروز من پولی نداشتم و اتفاقا" چيزی در منزل لازم شد که بايد آن را تهيه می کردم. با خود گفتم: يک ريال از مال امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسيده است. آن را به عنوان قرض برمیدارم و ان شاءالله بعدا ادا می کنم. يک ريال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همين که خواستم جنس مورد احتياج را خريداری کنم با خود گفتم: از کجا معلوم که من بتوانم اين قرض را بعدا" ادا کنم؟ 

✅ در همين انديشه و ترديد بودم که ناگهان تصميم قطعی گرفته و از خريد آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن يک ريال را سرجای خود گذاشتم.

نقل شده از کانال تلگرامی ارتباط با خدا به نشانی ertebat0bakhoda@

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

کرامت و بزرگی شیخ مرتضی انصاری

00:50 1400/10/11 - یوری بویکا

کرامت و بزرگی شیخ مرتضی انصاری

یکی از فرزندان مرحوم ( شیخ مرتضی انصاری ) به واسطه نقل می کند که:

مردی روی قبر شیخ افتاده بود و با شدت گریه می کرد. وقتی علت گریه اش را پرسیدند گفت: 

جماعتی مرا وادار کردند به اینکه شیخ را به قتل برسانم من شمشیرم را برداشته نیمه شب به منزل شیخ رفتم.
وقتی وارد اتاق شیخ شدم دیدم روی سجاده در حال نماز است.

چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم بی حرکت ماند و خودم هم قادر به حرکت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد.

بدون آنکه بطرف من برگردد گفت: خداوند چه کرده ام که فلان کس را فرستاده اند که مرا بکشد(اسم مرا برد). خدایا من آنها را بخشیدم تو هم آنها را ببخش.

آن وقت من التماس کردم، عرض کردم: آقا مرا ببخشید، فرمود: آهسته حرف بزن کسی نفهمد برو خانه ات صبح نزد من بیا. من رفتم تا صبح شد همه اش در فکر بودم که بروم یا نروم و اگر نروم چه خواهد شد.

بالاخره بخودم جرات داده رفتم. دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته اند، رفتم جلو و سلام کردم. مخفیانه کیسه پولی به من داد و فرمود:

برو با این پول کاسبی کن.
من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم و کاسبی کردم که از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازار شدم و هر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم.


منبع: زندگانی شیخ مرتضی انصاری

نقل شده از کانال تلگرامی عالم پس از مرگ به نشانی Pas_As_Marg@

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَّ عَلی آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا صَلَّیتَ عَلی اِبراهیمَ وَ عَلی آلِ اِبراهیمَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَّجِیدٌ.

اَللهُمَّ بَارِک عَلی مُحَمَّدٍ وَّ عَلی آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا بَارَکتَ عَلی اِبراهیمَ وَ عَلی آلِ اِبراهیمَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَّجِیدٌ.


خداوندا بر محمد و آل محمد درود فرست، همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستادی، راستی که تو ستوده شده و بزرگواری.
خداوندا بر محمد و آل محمد برکت نازل فرما، همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم برکت نازل فرمودی، به راستی که تو ستوده شده و بزرگواری.