داستان دو برادر مؤمن و مغرور

01:28 1400/08/30 - یوری بویکا

تملیخا انسان باایمان و مهربان و خداشناسى بود، و همواره در فكر حساب و كتاب قیامت، و انجام كارهاى نیك بود، و به نیازمندان کمک‌های شایانى می کرد، ولى به‌ عکس، فطرس انسانى دنیاپرست، سنگدل، و بی‌اعتنا به امور دین و معاد و خدا بود، خدا و معاد را قبول نداشت، فقط به زرق‌ و برق دنیاى خود فكر می کرد.

در روزگاران پیش در میان بنی‌اسرائیل پادشاهى زندگى می‌کرد، او داراى دو پسر بود، كه بنا به قولى نام یكى از آنها تملیخا، و نام دیگرى فُطرُس بود.[١] پدر از دنیا رفت و براى آنها ثروت بسیار به‌ جا گذاشت.
تملیخا انسان باایمان و مهربان و خداشناسى بود، و همواره در فكر حساب و كتاب قیامت، و انجام كارهاى نیك بود، و به نیازمندان کمک‌های شایانى می‌کرد، ولى به‌ عکس، فطرس انسانى دنیاپرست، سنگدل، و بی‌اعتنا به امور دین و معاد و خدا بود، خدا و معاد را قبول نداشت، فقط به زرق‌ و برق دنیاى خود فكر می‌کرد.
[٢]
بخشى از سرگذشت این دو برادر (یا دو دوست) در سوره كهف، از آیه ٣٢ تا ٤٤ به‌عنوان دو نمونه، یكى نمونه‌ای از انسان نیك، و دیگرى، نمونه‌ای از انسان بد ذكر شده، تا ما با تابلو قرار دادن این ماجرا، پیروى انسان نیك را برگزینیم و انسان نیك گردیم.
این دو برادر هر کدام حق خود را از ارث پدر گرفتند، تملیخا ثروت پدر را پلى براى آخرت قرار داد، و از آن به نحو احسن براى تأمین نیازهاى مستمندان استفاده می کرد، ولى فطرس همواره در عیاشى و هوس‌بازی خود به سر می‌برد، و بر اموال خود می‌افزود، و چیزى به نیازمندان نمی‌داد
.[٣]
فطرس از اموال اندوخته شده‌اش دو باغ انگور بسیار بزرگ به وجود آورد، كه در گرداگرد این دو باغ، نخل‌های بلند خرما سر به آسمان كشیده بودند، و در بین این دو باغ، سرزمین بزرگ مزروعى پربركت وجود داشت، و نهرى بزرگ و پر آب همواره براى سیراب كردن درختان این دو باغ و مزرعه و نخل‌ها جریان داشت، و در مجموع یك مزرعه كامل بود كه همه‌ چیزش جور و جامع بود، و در آن از همه گونه محصولات كشاورزى به‌طور فراوان وجود داشت.
فطرس به‌ جای شكر و سپاسگزارى خدا، با سرمستى و غفلت و غرور، فكر می کرد كه نسبت به برادرش برترى دارد، و تا ابد غرق در نعمت می‌باشد، ولى برادرش بر اثر عدم دلبستگى به دنیا، براى خود ، جز به مقدار نیاز ، چیزى نگذاشته بود، و بقیه را در امور نیك به مصرف رسانده بود.
فطرس، تملیخا را مسخره می‌کرد و او را ابله می‌دانست، ولى تملیخا دلش براى عاقبت برادرش می‌سوخت و همواره سعى داشت با نصیحت و اندرز، برادرش را از راه‌های باطل بیرون كشیده به‌ سوی خدا بكشاند.
فطرس به برادرش می‌گفت: من از نظر ثروت از تو برترم، و به خاطر افرادى كه دارم از تو توانمندتر می باشم.
او با غرور و سرمستى وارد باغش می‌شد و منظره شاداب باغ را می‌دید می‌گفت: من گمان نمی کنم هرگز این باغ فانى و نابود شود.
خیره‌سری او به‌ جایی رسید كه آشكارا منكر معاد و قیامت گردید و گفت: باور نمی کنم قیامت برپا گردد، و اگر قیامتى باشد و به‌ سوی پروردگارم بازگردم، جایگاهى بهتر از اینجا خواهم داشت.
[٤]
او با خیال خام خود می پنداشت اکنون‌که در دنیا داراى شخصیت برجسته (صورى) است، در آخرت نیز (فرضاً اگر باشد) داراى شخصیت برجسته خواهد بود.
او همواره در این فكرها بود، و زرق‌ و برق ظاهرى خود را به رخ برادر می‌کشید و تملیخا را تحقیر می‌کرد، و پیوسته حرف‌های گُنده، و بزرگتر از خود می‌زد، و برادرش را، انسانى سرخورده و مفلوك معرفى می کرد.


اندرزهاى حكیمانه و پرمهر برادر مؤمن


تملیخا كه دوراندیش و آخربین بود، و درست فكر می‌کرد، دلش براى غفلت برادرش می‌سوخت. تصمیم گرفت با اندرزهاى پدرانه، برادر را از منجلاب فریب و بی‌خبرى خارج سازد، از این‌ رو او را چنین نصیحت می‌کرد:
آیا به خدایى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفریده، و پس‌ از آن تو را مرد كاملى قرار داد كافر شدى؟! ولى من كسى هستم كه الله پروردگار من است، و هیچ‌ کس را شریك پروردگارم قرار نمی دهم.
چرا هنگامی‌ که وارد باغت شدى، نگفتى این نعمتى است كه خدا خواست است؟!
نیرویى جز از ناحیه خدا نیست! و اگر می‌بینی من ازنظر مال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نیست).
شاید پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد، و مجازات حساب‌ شده‌ای از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، به‌ گونه‌ای كه آن را به زمین بى گیاه لغزنده‌ای تبدیل سازد.
و آب آن در اعماق زمین فرو رود، آن‌گونه كه هرگز نتوانى آن را به دست آورى.
[٥]


دگرگونى باغ و كشتزار سرسبز به بیابانى خشك


فطرس هرگز به گفتار و اندرزهاى برادر گوش نكرد، و به راه خود ادامه داد، و همچنان سرمست و غافل، بى آن‌که حق نیازمندان را بپردازد، و از ناحیه او خیرى به كسى برسد، به هوس‌بازی خود ادامه داد.
خداوند بر آن خیره‌سر خودخواه و بدطینت غضب كرد، در یك شب ظلمانى كه فطرس در خواب بود، صاعقه مرگبار را كه از رعدوبرق شدید برمی‌خاست، به دو باغ و كشتزار و درخت‌های او فرو ریخت، به هر چه دست یافت همه را سوزانید. آب نهر در زمین فرورفت (گویى زلزله همراه صاعقه بود و) آنچه از ساختمان‌ها در كنار آن باغ و كشتزار بودند ویران شدند.
[٦]
فطرس از خواب بیدار شد، پس از صرف صبحانه، مثل هر روز به‌ طور معمول به‌ سوی باغ و مزرعه‌اش روانه شد، ولى وقتی‌ که به مزرعه و باغ‌هایش رسید، دید همه محصولات و گیاهان نابودشده، ساختمان‌ها ویران گشته، و آن دو باغ و مزرعه خرم و سرسبز به بیابان خشكى تبدیل یافته، پرندگان خوش آوا رفته‌اند، و جاى خود را به بوم و زاغ داده‌اند.
خلاصه از نسیمى دفتر ایام بر هم خورده، و ورق همه‌ چیز برگشته است. آنگاه متوجه شد كه آنچه برادرش می‌گفت حق بود، افسوس كه اندرزهاى برادر را به گوش جان نسپرد.
آه و ناله و افسوسش بلند شد، از شدت ناراحتى پیوسته دست‌های خود را به هم می‌زد، چراکه می‌دید همه هزینه‌هایی كه براى باغ نموده، نابود شده و همه داربست‌های باغ فرو ریخته است. در میان آه و ناله‌اش می‌گفت:
«یا لَیتَنِى لَم اُشرِك بِرَبِّى اَحَداً؛»
اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم.
دیگر كسى یا كسانى را نداشت كه او را در برابر عذاب الهى یارى دهند، و از خودش نیز نمی‌توانست یارى گیرد، در آنجا براى او ثابت شد كه ولایت و قدرت از آنِ خداوند بر حق است، او است كه برترین پاداش‌ها، و عاقبت نیك را به انسان‌های مطیع می‌بخشد.
[٧]
ولى بعد از مردن سهراب از نوشدارو چه سود؟ اینك دیگر كار از كار گذشته بود، فغان و افسوس او بی‌فایده بود، چرا که فرصت از دستش رفته بود، و دیگر ثروت امكانات نداشت تا آن را پلى براى آخرت قرار دهد، و با بهره‌برداری صحیح از آن به نفع نیازهاى جامعه و نیازمندان، گام‌های استوارى بردارد.
آرى، این بود، سرنوشت و سرانجام فلاکت‌بار آدم مغرورى كه از خدا و حساب و كتاب خدا فاصله گرفته، و جز هوس‌های نفسانى به چیز دیگر نمی‌اندیشد، ولى برادر دیگرش به خاطر هشیارى و توجه به خدا و قیامت، روسفید دو جهان گردید.

پی‌نوشت‌ها

[١] . اعلام قرآن خزائلى، ص ٧١٤.
[٢] . اقتباس از تفسیر مجمع‌البیان، ج ٦، ص ٤٦٨.
[٣] . همان، (به‌طور اقتباس).
[٤] . مضمون آیات ٣٤ تا ٣٦ كهف.
[٥] . سوره كهف، ٣٧ تا ٤١.
[٦] . اقتباس از مجمع‌البیان، ج ٦، ص ٤٧٢.
[٧] . كهف، ٤٢ - ٤٤.

منبع : دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت به نشانی https://hedayatgar.ir