ورلد بوک وبلاگی با مطالب جالب و کاربردی برای زندگی بهتر

ورلد بوک وبلاگی با مطالب جالب و کاربردی برای زندگی بهتر

امام علی(ع) : آدم عاقل کسی است که حتی یک نَفَس از عُمر خود را در چیزی که برایش سودی ندارد به هَدَر نمی دهد.هر روزی که بگذرد قسمتی از وجود تو را با خود میبرد

امام صادق عليه السلام:

هرگاه عالمى را دوستدار دنيايش ديديد، در دين خود، به او اعتماد مكنيد؛ زيرا هر كه دوستدار چيزى باشد، فقط آنچه را كه دوست دارد را حفظ مى كند. نيز[حضرت] فرمود: خداوند به داوود عليه السلام وحى كرد كه ميان من و خودت، عالِمى دلباخته دنيا قرار مده، كه تو را از طريق محبتم باز مى دارد. در حقيقت، اينان راهزنانِ راهِ بندگانِ خواستارم هستند. كمترين كيفرى كه به آنان مى دهم، آن است كه شيرينىِ مناجات با خودم را از دل هايشان برمى دارم 

الكافی جلد1 صفحه46 

نقل شده از کانال تلگرامی کربلا به نشانی karballa_ir@

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم 

 

همنشین حضرت داوود علیه السلام در بهشت

روزی حضرت «داود (علیه السلام)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.

خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»

روز بعد حضرت داود (علیه السلام) به اتفاق پسرش «حضرت سلیمان (علیه السلام)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.

پیرمرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:

«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»

یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.

حضرت «داود (علیه السلام) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»

پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»

سپس پیرمرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیرمرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.

وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمدللّه» می فرمود.

وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:

«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»

پیرمرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.

حضرت «داود (علیه السلام)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.

 (داستان‏های شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)

نقل شده از کانال تلگرامی عالم پس از مرگ به نشانی Pas_As_Marg@

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین